دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/04/24 - 15:09 در داستانک
دیدگاه
Mostafa

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.



روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .



نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.



او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟

یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند.



اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند:

اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد.





و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و...



به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.



آری ویژگی برجسته او، تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.

مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت.



آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری­اش رفتم، دلیل علاقه­ام را جذابیت سحرآمیزش میدانستم.



و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:

برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟

همسرم جواب داد :

من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

شاد بودن، تنها انتقامی است که می­توان از زندگی گرفت.



آیا می دانید این داستان از کیست؟

ارنستو چه گوارا

1392/04/24 - 15:09
shahrzad

{-35-}

1392/04/24 - 16:32
mahnaz

{-35-}

1392/04/24 - 19:15
Mostafa

{-35-}

1392/04/24 - 23:53
mahnaz

خسیس ی گل چرا دادی؟؟؟؟؟؟؟ {-157-} ما بت 2تا گل دادیم، همه دوتا اضافه میکنن شما 2تا کم کردی {-196-}

1392/04/25 - 01:43
Mostafa

{-107-}{-107-}

1392/04/25 - 01:48